با این بار میشود بار چندمی که حال هم کلاسی هایم را میپرسم و انها طلبکار از اینکه چرا صبح انقدر زود بیدار میشوم 

میگویم هم کلاسی چون قطعا کلمه دوست شرمگین از جایگاهش خواهد شد اگر نوشته شود 

بماند زود انها ده صبح میشود و لنگ ظهر انها لابد باید ساعت معمول من باشد و نیست 

خسته ام از نوعی یاداوری کردن خودم اما انگار هر بار باز هم نمیخواهم باور کنم که جزو فراموش شدگان ذهنشان هستم 

منِ متنفر از یاداوری حالا نوشته های گاه و بیگاه صفحه چت هم کلاسی هایم را هم درست شبیه خودم قرنطینه میکنم در ذهنم بماند 

باید لااقل به خود وامانده ام ثابت کنم که تارا اگر نباشی هم کسی به خاطر نمیاورد نیستی 

سکوت سکوت سکوت 

اخ امان از این سکوت جان بخش به بند بند وجود من 

سکوت همیشه برای من جزو جدا نشده و دوست بابی بوده است 

درست شبیه یک هم بازی کودکی که بزرگ شده ای کنارش 

با این تفاسیر که این پس از مدتی جفتک نمی اندازد و طلبکار نیست از نبودنت 

این روز ها عجیب میگذرند و هر روز و ساعت حس عمیقی که من را از همه جدا کرده دورترم میکند 

و چقدر انگار ارامش است این احوال 

س عجیب خوبیست 

تصمیم های تک نفره 

دور شدن های مرهم 

نبودن های دوا 

چقدر به این قرنطینه شدن نیاز بود و اجبار نمیگذاشت تجربه اش کنم 

عمیقا خودم هستم این روزها 

تشنه ی مطالعه ام 

و حریم امنم همین وبلاگ و چند دست نبشته باقیش

ولی مگر میشود ادمی دلتنگ نباشد وقتی باران خودش را اینگونه به پنجره میزند  . 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سرور اختصاصی آمریکا forever گلبن شقایق کویرا ایلیا راپل Brandi فروشگاه اینترنتی سهند وب سایت های مفید Security بد نیست بدانیم