آغوش را گوش میدهم
هیچؤقت اولین باری که آغوش را شنیدم حسم را کلمه هارا ریتم را و اشک هایم را فراموش نمیکنم
چند روز گذشته در اتاق تنها بودم و تنها اتفاقی که خوب بخاطر دارم دو تاست
یکی اشک هایم با کاتوره و دیگری خاطراتم با پونز
نمیدانم
۲۴ واحد برداشتم و از صبح تا شب را یا دانشکده ام یا بیمارستان
تنهایی هایم در کتابخانه را با هیچ چیز دنیا عوض نمیکنم
غذای سلف بهتر شده یا زندگی دانشجوییم کنار امدم
شاید اندازه جموجور کردن درونم مهم باشد همین جزئیات کوچک
بچه های کلاس همه در اسپانس اند اما حواسم به چیزی نیست
حقیقتش دنبال شیطنت های تاراگؤنه ام هستم در مغازه ۴دکمه روی تاب پارک کوچک نزدیک دانشکده حتی در جزیره وقتی شلؤارم را تا زانو بالا میزنم و لیزی پولک های مآهی هارا روی پوست پایم حس میکنم حتی در پریدن از نرده وسط پیاده رو حتی امروز ارایشگاه رفتم
حتی اب انار خوردم
و برایم مهم تر از خؤدم فقط خودم است
مهربانیم را پنهان نکردم فقط دارم تلاش میکنم رنگ بازکند از بی رنگی
کلکسیون پیکسلم به صدتا نزدیک میشود و من پشت همه شان خاطره دارم
از همه کسانی که روزی فکر میکردم من یادشان بمانم بی خبرم
بی خبر
پاتوقم میز ته ردیف های کتاب هآی سنگین و تخصصی دانشکده ام شده
کسی جای من کنسرت مهرداد نرفت با اینکه بلیطش را خودم میخواستم هدیه بدهم و این انگار غم عآلم را در دلم جا میدهد
منطقی بودن سخت ترین کار دنیاست
از گیم متنفرم و از نبودنها
شاید کار درست همین بود که خودم را از همه گرفتم
تنها شدم اما حس فراموش شدن را دوست دارم شاید بهتر باشد بنویسم پذیرفتنش را
درباره این سایت