رابطه برای من رقص تانگو است. کنش و واکنشی پیوسته. هر قدم من تنها در صورتی معنادار میشود که شریکم قدم بردارد. پایاش را بگذارد جلو، با فاصلهای متناسب از من. اگر شریکم گمان کند عشق، مثل علف هرز خودش رشد میکند، هر چه من آفتاب و آب بیاورم و مثل مادر زمین بستر خاک بشوم برایش، بیفایده است. حالا گاهی نیمهشبها تمرین تانگو میکنیم. اگر یکیمان اشتباه کند، آن دیگری هم کاری از پیش نمیبرد. اما صبر لازم است و صبوری لازمه عشق است و عشق مسبب رویش دو تن، پیچش دو جان، پاهایی که گاهی خم میشوند و یک قدم جلوتر میروند، دستهایی که روی هم قرار میگیرند و گاه پشت کمر یا سر شانه دیگری را میگیرند و چشمها، آن نگاههای تاب خورده بههم که میشود به هزار شیوه تأویلشان کرد، پر از ناگفتههایی هستند که در خلوت دو نفره بازگو میشوند و هزار قناری خاموش رها میشود از دلشان. و زندگی چه رقص شورمستانهای میتواند باشد.
درباره این سایت