چهارشنبه سوری برای من همیشه از آن شب هایی بوده که همه شب های سال یادم می آید آدم ها اتفاق ها شرایط گذشته نامعلوم بودن آینده خواسته ها زندگی دوست داشتن های بی جواب نگاه های یک طرفه حس های یک طرفه کتاب های خوانده نشده نوشته های نوشته نشده اتفاق های نیفتاده و داشته ها .
آخ از داشته ها همین داشته هاست که آدم را سرپا نگه میدارد حتی اگر حواسمان نباشد مثلا حواست نباشد برای همین نفس کشیدن کلی فرآیند انجام میشود که اره قضیه خیلی علمی شد داشتم فکر میکردم به حرف استاد میگفت پیوند قلب احساسات را عوض میکند و ما. دهنمان باز مانده بود آن هم من که قرار است قلبم در سینه دیگری بتپد فکر کن احساساتم را میفهمد آنجا دیگر نمیتوانم چیزی را پنعان کنم به او که نمیگویند من که بودم خانواده ام که بود یا مثلا چه چیزهایی را تجربه کردم اما مطمئنن من را حس میکند درون من قلب من و وجودی که نهفته در آن نگه داشتم سالهای سال فکر کن
عجیب است
احتمالا حس میکند وسط یک جمع شلوغ دیده نمیشود احتمالا دلش تهران بخواهد احتمالا به گربه های پارک لاله واکنش نشان دهد احتمالا قلبش بین درخت های بلند کنار آن نیمکت تند تر بزند احتمالا دلش سیب زمینی با پوست بخواهد احتمالا دست کناریش را بگیرد ببرد بالای بالای تپه احتمالا دلش راه رفتن بخواهد زیاد احتمالا دلش حساس تر شود به کلمه ها نگاه ها لبخند ها احتمالا من را درونش حس کند با خودش هرچه که فکر کند مهم تپش من درون وجودش است
دلم میخواهد نگاه هایم را بدوزم به غروب همان جای همیشگی غروب ها آنجا دلگیر نیست با اینکه هیچکس دستت را نمیگیرد ببرد نزدیک تر
راستی اصلا چرا این حرف هارا مینویسم ؟ دلیلش هرچه هست نخوانده ثبت میشود که این لحظه ها بماند
آخرین شب سال ۱۳۹۷.
درباره این سایت